چرا ما برای نماز خواندن پایمان ویا کمرمان درد می آید کسانی هستند که بارجا به جا می کنند و در مغازه چندین ساعت سر پا می ایستند و وقتی به نماز که می رسند باید روی صندلی بخوانند و اطمینان داشته باشند که نمازشان باطل است.
من کسانی را میشناسم که با داشتن مشکلاتی زیاد و نداشتن عضوی مهم نمازشان را با کمک گرفتن از عصا ودیوار ایستاده می خواند
ولی نا گفته نماند کسانی هم هستند که که نیاز به خواندن نماز بر روی صندلی
دارند...
محمد مهدی شاتقی
در عصری زندگی می کنیم که در یک سال 365 روزه، 350 روز را با حضرت شیطان هم نشین هستیم و 15 روز را برای گریه کردن برگزیدیم... فقط برای گریه کردن...
گریه برای کی؟
گریه برای چی؟
گریه برای 350 روز همنشینی با حضرت شیطان؟
که چرا دعوتش را لبیک گفتیم؟
یا گریه برای چیزهایی که خدا بهمان نداد؟
شاید هم برای چیز هایی که ازمان گرفت...
در عصری زندگی می کنیم که تا اسم حسین میشنویم چشم هایمان می بارد، فقط می بارد، می بارد و میشود چشم حسینی.
اما همان چشم های حسینی در کوچه و خیابان، ناموس های مردم را برانداز می کند...
در روضه ها دهانمان حسین حسین می گوید و در جای دیگر دهانمان همه چیز هست جز دهان! و این دهان طعامی خوش تر از گوشت برادر مرده ی خود پیدا نمی کند...
برای دستان بریده حضرت عباس، دست بر سر و سینه می کوبیم، اما در زندگی چه دست های نیازی که دیدیم و پشت گوش انداختیم و چه دست ها که به سمت خدا دراز نکردیم و به سمت ماسوا بردیم...
درعصری زندگی می کنیم که هوا آلودست، به خیال خودمان آلوده از دوده ماشین ها
اما هیچگاه نفهمیدیم که هوا نیست که آلودست، این دل های ماست که آلودست...
و تا آخر عمر هم این را نخواهیم فهمید که برای پاک شدن هوا باید از دل های خودمان شروع کنیم
وقتی که اسم تیر سه شعبه می آید، آهی از عمق وجود می کشیم. برای طفل شیر خواره ی امام حسین اشک میریزیم...
اما خودمان تیر های سه شعبه به سمت کودکان مظلوم غزه پرتاب می کنیم...
در عصری زندگی می کنیم که...
دیگر هیچ چیز سر جایش نیست...
رنگ و بوی همه چیز تغیر کرده...
جنس انتظار کشیدن مان دیگر از جنس یعقوب نیست...
اسلامش که اسما اسلام است...
بچه مسجدی هایش نسبتا مسجدی...
دریغ از...
کاش هرگز در این عصر زندگی نمی کردیم...
محمد حسین سیمیار